چاره ای نیست!
سفر! کلمه ای با مفهومی وسیع ، به وسعت زندگی. از کرانه ای تا کران دیگر. از زمانی تا زمانی دیگر. از منی تا من دیگر!
و سفر انسان را باید، تا چون آبِ راکد نماند، تا نپوسد، تا نماند یک جا، تا جمود او را فرا نگیرد. تا بداند که همیشه باید در سفر بود. تا دل نبندد.
تا دل نسپرد ...
انسان را فرمود به سفر، برای پیدا کردن شناخت، برای آگاه شدن از نتیجه ی کارها. برای دیدن عاقبت بدان!
سفر باید کرد. ما مجبویم به سفر. هر چقدر هم خانه را از پای بست هم که محکم کنی آخر خودش از بن بر می آورد و می بردت. آمده ایم برای رفتن. و نه ماندن. دور و برمان همه چیزش می شود زنجیر به پای این روح نحیف و کوچک. همه اش علقه می شود و هر روز در گوشت زمزمه می کند برای ماندن. برای سکوت. برای خواب، لذت، دنیا ... پستی ... فاسد شدن. خیلی نرم و آرام. بی سرو صدا!
باید دور را نگاه کرد و به راه فکر کرد. باید در راه بود. باید دل کند از این همه. باید دوست داشت. دوست داشتنی در عین جدایی و فراق. باید سفر کرد از سر خود به او. باید ...
باید شعار نداد!
آرام باید رفت... در سکوت
سفری ناپدید در میان اعصار و مردمانی که بودند و می آیند و هست می شوند و نیست. و ما در این میان کیستیم؟ چیستیم؟ ... هیچ!
السفر قطعة من العذاب
کلمات کلیدی : سفر